مروری بر استراتژی های رفتاری در زندگی روزمره
چه در کسبوکار و چه در زندگی شخصی تان، استراتژی این است که چگونه میخواهید از حالت فعلی به سمت
اهداف مورد نظر خود بروید. شانس خوبی وجود دارد که شما یک استراتژی برای کسبوکار خود داشته باشید
این که آیا این کار موثر است یا نه، تعیین میکند که تا چه مدت شما را ساپورت می کند. اما به من بگویید، ایا برنامه ای برای زنگی خود دارید؟
اگر جوابتان “نه”،است، تنها نیستید. مطالعهای نشان می دهد: در حالی که ۸۲ درصد مدیران کسبوکار یک استراتژی کتبی برای کسبوکار خود دارند، تنها ۲۲ درصد آنها یک استراتژی نوشته شده برای زندگی خود دارند. تحقیق شامل بیش از سیصد نفر از موفقترین مدیران اجرایی کسبوکار، متشکل از مدیران اجرایی، روسا، مدیران عالی، مدیران کل و معاونین که بیش از بیست و
پنج صنعت را در ایالاتمتحده آمریکا نمایندگی میکنند بود.این اعداد و ارقام غمانگیز حاکی از آن بودند که عمل توسعه یک برنامه استراتژیک برای کسب و کار ما چرا در زندگی شخصی مان انجام نمیشود.
دادهها نشان دادهاند که سازمانها بدون استراتژی صدا ورشکست میشوند. در دراز مدت،سقوط می کنند. علیرغم شواهد قاطع مبنی بر اینکه یک کسبوکار نیاز به یک برنامه استراتژیک قوی برای زنده ماندن دارد، اکثریت افرادی همان اصولی را که برای کسب و کارشان به کار گرفته اند را برای زندگی شخصی شان به کار نگرفته اند.
همانطور که ما برای موفقیت کسبوکار به یک استراتژی نیاز داریم، باید برای داشتن یک زندگی موفق هم برنامهریزی کنیم. بدون یک برنامه جامع و کامل، ما به همه انواع نیروها اجازه حرکت، کشش، چرخش، و تبدیل شدن به یک سوهان روح را می دهیم. ناتوانی ما در گفتن “نه” ما را به فعالیتهای تلف کننده ی زمان سوق میدهد؛ فقدان استراتژی به مسیر شغلی ای می کشاند که هرگز نمی خواستیم.
با این حال، با یک استراتژی محکم ، ما میتوانیم نیروهای روزمره را تحت کنترل قرار دهیم تا ما را به جایی هدایت کند ند که میخواهیم برویم. من دوست دارم به استراتژی به عنوان یک پل نگته کنم – راهی برای رسیدن به جایی که می خواهید از جایی که الان هستید. یک پل عبور از یک شکاف را فراهم میکند – چیزی که گم شدهاست و برای بسیاری از ما در زندگی مان وجود دارد – چیزهایی که گم شدهاند، چیزهایی که دوست داشتیم بیشتر از آنها داشته باشیم، مثل زمان بیشتری با خانواده و دوستان، کار هدفمند، سبک زندگی سالمتر، و معنویت بزرگتر. استراتژی میتواند به ما کمک کند تا این شکافها را پر کنیم.
یک پل هم موانعی را بر سر راهش دارد. در مورد موانعی که با آنها مواجه هستید، موانع و ناملایمات فکر کنید-دشواری های محل کار،مسایل و مصائب مالی و تضعیف روابطتان با فرزاندانتان،کلسترول بالا و غیره. استراتژی میتواند به ما کمک کند تا بر این موانع فایق آییم.
بدون یک استراتژی، راه روشنی برای رسیدن به جایی که میخواهیم برویم نداریم. بدون یک استراتژی، ما در معرض خطر افتادن در شکافها و موانع هستیم. بدون یک استراتژی، ما قادر نیستیم زندگیای که میخواهیم را ایجاد کنیم. اما با یک استراتژی، هیچ محدودیتی برای این که ما را تا کجا می خواهد ببرد نداریم. ما میتوانیم پلی به سمت بهترین روز های زندگی مان بسازیم.
تفکر استراتژیک به شما کمک می کند تا برنامه ریزی کنید، کارایی بیشتری داشته باشید، نقاط قوت را به حداکثر برسانید و سرراست ترین مسیر را برای دستیابی به هر هدفی پیدا کنید. مزایای تفکر راهبردی زیاد است. در اینجا با چند دلیل ثابت می کنیم که اگر در زندگی روزمره ی خود استراتژی داشته باشید،پیروز خواهید بود و در غیر این صورت ممکن است شکست نخورید اما پیروز نیز نخواهید شد.
تفکر استراتژیک سختی ها را تسهیل می کند.میگوئل د سروانتس، رمان نویس اسپانیایی، می گوید: “مردی که خود را برای نبرد اماده کرده است، نصف جنگ را برده است.”
- تفکر استراتژیک، مسائل پیچیده و اهداف بلند مدتی را که رسیدن به انها در شرایط معمول دشوار است را به اهداف و برنامه های خرد تبدیل می کند یعنی انها را به اندازه های قابل کنترل تری می شکند. برای هر چیزی اگر برنامه ای مدون وجود داشته باشد، تحققش ساده تر می شود!
تفکر استراتژیک همچنین می تواند به تسهیل مدیریت زندگی روزمره تان کمک کند. شما این کار را با استفاده از سیستم هایی انجام می دهید که این سیستم در واقع چیزی بیش از تکرار مکرر استراتژی های خوب نیست. هر کار دشواری می تواند با تفکر استراتژیک ساده تر شود. - تفکر استراتژیک شما را به پرسیدن سوالات درست در زندگی روزمره تان بر می انگیزد آیا می خواهید مسائل پیچیده و دشوار را در هم شکنید؟ پس این سوالات را بپرسید. تفکر استراتژیک شما را به دل این روند هل می دهد. نگاهی به سوالات زیر بیاندازید که توسط، نویسنده Masterplanning عنوان شده است.
جهت دهی : بعد از این چه کاری باید انجام دهیم ؟ چرا؟
سازمان: چه کسی مسئول چه چیزی است؟ آیا ما افراد مناسب را در مناصب های مناسب داریم؟
پول نقد: درآمد و هزینه خالص ما پیش بینی شده است؟ آیا می توانیم آن را پرداخت کنیم؟ چگونه می توانیم آنرا بپردازیم؟
پیگیری: آیا ما در هدف قرار داریم؟
ارزیابی کلی: آیا ما به کیفیتی که انتظار داریم و از خودمان می خواهیم دست یافته ایم؟
پالایش: چگونه میتوانیم موثرتر و کارآمدتر (حرکت به سمت ایده آل) باشیم؟
این ممکن است تنها سوالاتی نباشد که شما باید برای شروع تدوین برنامه استراتژیک به کار بگیرید، اما آنها مطمئنا شروع خوبی خواهند بود.
- بزرگترین استراتژیست ها ژنرال های جنگی هستند که علوم استراتژی به طور کلی غالبا نشات گرفته از استراتژی های نظامی است که در حوزه های زیادی از قبیل بازاریابی و تبلیغات و….و حتی زندگی روزمره و روابط با افراد استفاده می شود. تفکر استراتژیک، سفارشی سازی را مطرح می کند. ژنرال جورج پاتون، می گوید: “ژنرال های موفق، برنامه هایی را برای مطابقت با شرایط آماده می کنند، اما سعی نمی کنند شرایط محیطی را با برنامه هایشان وفق دهند.
این دقیقا در زندگی روزمره هم به طور چشمگیری قابل لمس است و اگر نگاهی به افراد موفق اطرافتان بیاندازید، می بینید که انها هرگز سعی نکرده اند که محیط را برای رسیدن به اهدافشان دستخوش تغییر کنند بلکه خودشان را در بستر ان محیط با تدوین استراتژی های رفتاری و عملی به سمت اهداف خود سوق داده اند.
همه متفکران استراتژیک خوب در فکر خود دقیق هستند. آنها سعی می کنند استراتژی را مطابق با مشکل ارایه دهند، زیرا استراتژی یک امر اقتضایی و موقعیتی است و این طور نیست که یک استراتژی برای همه مشکلات و مصائب پاسخگو باشد. تفکر غلط یا تفکر کل نگر و عدم توجه به جزییات موقعیتی و اقتضایی، دشمن موفقیت است. سفارشی سازی یا منحصر به فرد کردن تفکر استراتژیک برای هر موقعیت خاص، شخص را فراتر از ایده های مبهم می برد و در راه های خاصی به دنبال یک کار یا مشکل می رود. این ذهن را تیز می کند. - تفکر استراتژیک امروز، شما برای آینده ای که مبهم است، آماده می کند. تفکر استراتژیک پلی است که شما را به جایی که می خواهید در اینده باشید، وصل می کند. امروز اعتبار و راه درست را بهتان نشان می دهد و فردا پتانسل ما را برای موفقیت افزایش می دهد. این، همانطور که مری وب توضیح می دهد، مانند زین کردن رویاهای تان قبل از سوار شدن به انهاست.در زندگی خود هزاران هزار اتفاق ممکن است رخ دهد که مسیر شما را برای ادامه ی زندگیتان تعیین کند اما اگر شما تفکر استراتژیک جامعی برای زندگی و اهداف زندگیتان دااشته باشید قطعا برای اتفاقات اینده و پذیرش یا مبارزه با انها اماده تر خواهید شد و در غیر این صورت ممکن است مجبور شوید که بر موج این اتفاقات سوار شوید و پیش بروید.
- تفکر استراتژیک حاشیه ی خطا را کاهش می دهد. هر زمانی که بدون فکر کافی در زندگیتان، عمل می کنید یا یک حالت کاملا واکنشی به خود می گیرید، حاشیه ی خطا افزایش می یابد. این مثل یک گلف باز است وقتی که قبل از اینکه دسته ی چوبی را با توپ در یک خط هماهنگ کنید، ضربه بزند. تنها چند درجه اشتباه در ضربه ی اولیه می تواند ان را در فاصله چند ده متری از سوراخ هدف بفرستد. اما تفکر استراتژیک، حاشیه ی خطا را بسیار کاهش می دهد. تفکر استراتژیک اقدامات شما را در مسیر اهدافتان قرار می دهد، درست همانطور که تفکر و تامل قبل از ضربه به توپ می تواند باعث کاهش خطا ی شما شود. هر بیشتر با اهداف زندگی خود در یک مسیر باشید، پیشامد های ناخواسته ی کمتری به سراغتان خواهد امد.پس قدرت استراتژی را جدی بگیرید.در این مقاله، ۸ استراتژی را توضیح خواهیم داد که هر فرد با انگیزه میتواند از آن برای توسعه تفکر استراتژیک خود بهره ببرد. و در قسمت بعدی هم ۵ قدم اصلی ساختن پل استراتژیک حرکت به سوی موفقیت در زندگی را بسط خواهیم داد.
۸ استراتژی برای توسعه ی تفکر استراتژیک
- از زمان “در حال هدر رفتن” استفاده کنید.
- یک مساله، یک روز
- درونی سازی استاندارد های مفهومی
- یک مقاله مفهومی بخوانید
- شخصیت خود را بازطراحی کنید
- نحوه نگرشتان به موضوعات را تعریف مجدد کنید
- با احساساتتان همراه شوید
- تاثیر گروه بر زندیتان را تحلیل کنید
هیچیک از نطرات ما جادویی نیستند. هیچ کدام از آنها ضروری هم نیستند. با این وجود، هر کدام نشاندهنده یک روش قابلقبول برای شروع یک کار محکم برای بهبود تفکر به روش قانونند است. اگر چه شما احتمالا نمیتوانید همه اینها را همان زمان انجام دهید، ما روشی را توصیه میکنیم که در آن شما با تمام اینها در طول یک دوره زمانی طولانی تجربه میکنید.
اولین استراتژی: استفاده از زمان “در حال هدر رفت” : تمام انسانها مقداری وقت تلف میکنند؛ یعنی، از استفاده تمام اوقات خود به طور سازنده و یا حتی در جهت تمایلاتشان هم استفاده نمیکنند. بعضی وقتها از یک تفریح به یکی دیگر میپرند بدون اینکه از هیچ یک از آنها لذت ببرند. گاهی اوقات ما در مورد مسائل فراتر از کنترل خود خشمگین میشویم. گاهی اوقات عدم موفقیت در برنامه ریزی درست، به شکست های زنجیره ای ما منجر می شود (به عنوان مثال، زمان را به صورت غیر ضروری در ترافیک از دست می دهیم – اگرچه ما میتوانستیم نیم ساعت زودتر از موعد حرکت کنیم و از ترافیک اجتناب کنیم). بعضی وقتها به صورت غیر سازنهده نگران هستیم. گاهی اوقات وقت خود را صرف تاسف خوردن بر چیز هایی که گذشته است میکنیم. بعضی وقتها به راحتی به فضا بدون هدف خیره میشویم.
کلید این است که زمان “از بین رفتهاست” اگرچه، اگر ما در مورد آن فکر کرده و گزینههای خود را در نظر می گرفتیم، هرگز به عمد وقت خود را به روشی که انجام دادیم، سپری نمیکردیم. بنابراین چرا زمانی را که به طور عادی هدر میدهید را با تمرین تفکر و تامل بر یک موضوع هدفمند پر نمی کنید ؟ به عنوان مثال، به جای نشستن در مقابل تلویزیون در پایان روز در جستجوی بیهوده برای برنامهای که ارزش تماشا ندارد، آن زمان را ، یا حداقل بخشی از آن را صرف کنید و نقاط قوت و ضعف خود را در طول روز ارزیابی کنید. برای مثال، ممکن است از خودتان سوالاتی مانند این بپرسید:
امروز بدترین فکری که داشتم چه بود؟ چه وقت بهترین کار را انجام دادم؟ در حقیقت امروز به چه فکر میکردم؟ چیزی دستگیرم شد؟ اگر مجبور بودم امروز را تکرار کنم چه کار دیگری میتوانستم بکنم؟ چرا؟ آیا من امروز کاری برای رسیدن به اهداف بلند مدت خود انجام دادم؟ آیا من مطابق با ارزشهای بیانشده خود عمل کردم؟ اگر به مدت ۱۰ سال تمام روز را صرف این کار میکردم، آیا در آخر کار چیزی شایسته ی آن زمان انجام میدادم؟
خوب است که زمان کمی را برای هر سوال در نظر بگیریم. هم چنین برای ثبت مشاهدات تان مفید است، به طوری که شما مجبور هستید جزئیات را بیان کنید و در آنچه میدانیدو تشخیص می دهید صریح باشید. همان طور که زمان میگذرد، شما متوجه الگوها در فکر خود خواهید شد.
استراتژی دوم: هر روز یک مساله. در ابتدای هر روز (شاید رانندگی کردن یا رفتن به مدرسه)یک مشکل را انتخاب کنید تا در اوقات فراغتتان ،بر روی ان کار کنید. شکل منطق مساله را با مشخص کردن عناصر آن مشخص کنید. به عبارت دیگر، به طور سیستماتیک از طریق سوالات فکر کنید: مشکل دقیقا چیست؟ چطور میتوانم آن را به شکل یک سوال در بیاورم؟ چگونه به اهداف و نیازهای من مربوط میشود؟
۱) هر جا که امکان داشته باشد، مسائل را یکی یکی بردارید. مساله را به وضوح و دقیقا همان طور که می بینید طرح نمایید.
۲) مطالعه ی دقیق مساله، برای روشن کردن “نوع” مشکلی که شما با آن سر و کار دارید. به عنوان مثال، برای مثال، چه نوع چیزهایی باید برای حل آن انجام دهید. مشکلاتی را که بر انها کنترلی دارید و مشکلاتی که بر انها هیچ کنترلی ندارید را از هم جدا کنید. مشکلاتی را که کنترل ندارید کنار بگذارید و تلاش خود را بر روی مسائلی بگذارید که احتمالا بتوانید ان را حل کنید.
۳)اطلاعاتی که نیاز دارید را مشخص کنید و به طور فعال به دنبال آن اطلاعات باشید.
۴) اطلاعاتی که جمعآوری میکنید را به دقت آنالیز و تفسیر کنید.
۵) گزینههای خود برای اقدام را مشخص کنید. در کوتاهمدت چه کار میتوانید بکنید؟ در دراز مدت؟ مشکلات تحت کنترل خود را از مشکلات فراتر از کنترل تان تشخیص دهید. به صراحت محدودیتهای خود را به عنوان پول، زمان و قدرت مشخص کنید.
۶) گزینههای خود را ارزیابی کنید ، مزایا و مضرات آنها در شرایطی که در آن هستید را در نظربگیرید.
۷) یک رویکرد استراتژیک را به این مشکل ببندید و از طریق آن استراتژی را دنبال کنید. این امر ممکن است مستلزم اقدام مستقیم یا یک تفکر دقیق باشد – از طریق استراتژی صبر و ملاحظه.
۸. هنگامی که شما عمل میکنید، وقتی نتایج اقداماتتان ظهور می کند بر انها نظارت کنید . همواره آماده باشید تا اگر وضعیت به اصلاح نیاز دارد، اصلاح کنید. آماده باشید که استراتژی خود را تغییر دهید و یا تحلیل و بیان خود را از مشکل، یا هر سه را در موقع نیاز تغییر دهید.
سومین استراتژی:درونی سازی استاندارد های عقلانی: هر هفته، از یکی از استانداردهای عقلانی (شفافیت، دقت، صحت، ارتباط، عمق، وسعت،منطقی بودن، اهمیت) را در خودتان توسعه دهید. به عنوان مثال، اگر این هفته بر روی وضوح تمرکز میکنید، سعی کنید متوجه شوید که چه زمانی در ارتباط با دیگران از جهت گفتاری و رفتاری واضح نیستید. به این هم توجه داشته باشید چه زمانی دیگران هم در گفته هایشان واضح نیستند.
زمانی که مشغول مطالعه هستید، توجه کنید که آیا در مورد چیزی که میخوانید مشخص هستید یا خیر. زمانی که به صورت شفاهی نظرات خود را بیان یا بنویسید (به هر دلیلی)از خودتان بپرسید که آیا در مورد چیزی که سعی دارید بگویید، کاملا واضح و شفاف هستید. برای انجام این کار، بر روی چهار تکنیک تمرکز کنید: ۱) اعلام صریح و دقیق انچه دارید می گویید.۲) بیان مفاهیم ذهنیتان به طرق دیگر۳) بیان مثال های واقعی از تجربیاتی که داشته اید ۴) استفاده از قیاس، استعاره، تصاویر و یا نمودارها برای نشان دادن آنچه که شما میخواهید را نشان دهید. به عبارت دیگر، شما بارها، از فنون بیان،بسط مطلب،توصیف با تجارب و مثال برای ارایه نکات خود استفاده می کنید. شما به طور مرتب از دیگران در خوات میکنید که همین کار را بکنند.
استراتژی چهارم: یک یادداشت عقلانی برای خود داشته باشید. هر هفته تعداد معینی از یادداشتهای روزانه را ثبت کنید. از فرمت زیر استفاده کنید (هر مرحله را جداگانه داشته باشید):
۱) وضعیت: وضعیتی را که از لحاظ عاطفی برای شما مهم هست یا بود را توصیف کنید (یعنی، که شما عمیقا به آن اهمیت میدهید). در یک زمان بر روی یک وضعیت تمرکز کنید.
۲) پاسخ شما: آنچه را که در واکنش به آن وضعیت انجام دادید را توصیف کنید. منحصر ب فرد و دقیق باشید.
۳) تحلیل: سپس تجزیه و تحلیل کنید، در پرتو آنچه نوشتهاید، دقیقا چه چیزی در این وضعیت رخ دادهاست. عمبق این کار را انجام دهید.
۴) ارزیابی: مفاهیم آنالیز خود را ارزیابی کنید. در مورد خودت چه چیزی یاد گرفتی؟ اگر بتوانید شرایط را دوباره زنده کنید، چه کار دیگری میتوانید انجام دهید؟
استراتژی پنج:باز طراحی شخصیت: یک ویژگی عقلانی را انتخاب کنید -استقامت فکری، استقلال، همدلی، تواضع و غیره را انتخاب کنید – در هر ماه بر روی یکی از این ویژگی ها تمرکز کنید، بر روی این که چطور میتوانید این ویژگی را در خود تقویت کنید. برای مثال، تمرکز بر فروتنی فکری، به زمانی که اعتراف میکنید که اشتباه میکنید، توجه کنید. به زمانی که حاضر نیستید اعتراف کنید که اشتباه میکنید، حتی در مواجهه با شواهد توجه کنید . وقتی یک فرد دیگر سعی میکند در کار شما یا فکرتان کمبود پیدا کند ،و شما حالت دفاعی به خود می گیرید توجه داشته باشید. توجه داشته باشید که تکبر ذهنی شما را از یادگیری دور میکند، به عنوان مثال، وقتی به خودتان میگویید ” من از قبل همه چیزی را در مورد این موضوع باید بدانم را می دانم.” با استفاده از “قدرت رد کردن” خود، میتوانید با آن سر و کار بزنید.
استراتژی شش: تعریف مجدد نحوه نگرشتان. ما در دنیایی زندگی میکنیم، که هم مفاهیم شخصی و هم اجتماعی، “تعریف” شده اند. اینکه چگونه یک وضعیت تعریف میشود نه تنها چگونگی احساس ما در مورد آن، بلکه نحوه عمل ما در آن و اینکه چه پیامدهایی برای ما دارد را مشخص میکند. با این حال، عملا هر وضعیتی را می توان به بیش از یک روش تعریف کرد. این واقعیت با فرصتهای بسیار زیادی همراه است. در اصل، آن در اختیار شما و من قرار دارد تا زندگی ما را شادتر و بهتر از آنچه که هستند انجام دهد. بسیاری از تعاریف منفی که به موقعیتها در زندگی مان میدهیم میتواند به اصول مثبت تبدیل شود. ما میتوانیم خوشحال باشیم در صورتی که طبق تعاریف قبلی مان باید غم گین می بودیم.
ما می توانیم موفق باشیم در حالی که طبق تعاریف گذشته باید سرخورده می بودیم. در این استراتژی، ما از نو تعریف میکنیم که چگونه چیزها را میبینیم، نکات منفی را به نکات مثبت، راه های مرده را به سرآغاز جدید تبدیل میکنیم اشتباهات را به فرصتهایی برای یادگیری تبدیل میکنیم. برای عملی کردن این استراتژی، ما باید برخی دستورالعملهای خاص برای خودمان ایجاد کنیم. به عنوان مثال، ممکن است ما لیستی از پنج تا ده مورد منفی تکراری را که در آن احساس ناامیدی، عصبانی، ناراضی و یا نگرانی میکنیم قرار دهیم. سپس میتوانیم تعریف هر موردی که ریشه در احساسات منفی دارد را شناسایی کنیم. سپس یک تعریف جایگزین مناسب برای هر کدام انتخاب میکنیم و سپس برای واکنشهای جدید و نیز احساسات جدید برنامهریزی میکنیم.
” برای هر مشکلی که در عالم وجود دارد، یک راهحل وجود دارد و یا هیچ چیز راه حلی نیست وجود ندارد. اگر یکی وجود داشته باش باشد، تا زمانی که آن را پیدا میکنید، فکر کنید. اگر چیزی وجود نداشته باشد، پس هرگز به آن اهمیت ندهید”.
استراتژی هفت: با احساسات خود در تماس باشید: هر زمان که یک احساس منفی را احساس میکنید، به طور سیستماتیک از خودتان بپرسید: دقیقا، چه تفکری منجر به این احساس میشود؟ برای مثال، اگر عصبانی هستید، از خودتان بپرسید، این فکر چیست که مرا عصبانی میکند؟ به چه روشهای دیگری میتوانم در مورد این وضعیت فکر کنم؟ به عنوان مثال، آیا میتوانید در مورد وضعیت فکر کنید تا بتوانید شوخی را در آن ببینید اگر میتوانید، روی این فکر تمرکز کنید و احساسات شما (در نهایت)برای مطابقت با آن تغییر خواهند کرد.
استراتژی هشت: آنالیز تاثیرات گروه بر زندگی شما: به طور دقیق رفتار مورد تشویق، و دلسرد کننده، در گروههایی که به آن تعلق دارید را آنالیز کنید. برای هر گروه مشخص، باید چه چیزی را باور کنید؟ کار تو ممنوع است؟ هر گروه درجاتی از انطباق را مشخص میکرد. بسیاری از مردم بیش از حد در معرض دید دیگران قرار دارند. کشف کنید که چه فشاری در سر دارید و به صراحت در مورد این که آیا این فشار را رد کنید یا خیر فکر کنید.
۵ قدم ساختن پل استراتژیک برای حرکت به سوی موفقیت در زندگی
برنامه پنج مرحلهای Rich Horwath
من به عنوان یک استراتژیست تجاری به مدیران کمک میکنم تا توسعه یابند.استراتژیهایی که در اصل، پل را به بهترین عملکرد کسب وکار تبدیل میکنند.در طی ده سال گذشته به عنوان یک مدیر ارشد استراتژی و بنیانگذار موسسه تفکر استراتژیک کار میکردهام.در موسسه تفکر، من ابزارها و چارچوبهایی را برای کمک به طراحی و تدوین استراتژی و اجرای انها در سازمانهای چند میلیوندلاری و حتی چند بیلیون دلاری ایجاد کردم.
اینجا یک برنامه پنج مرحلهای برای ایجاد پلی برای رسیدن به زندگی که شما میخواهید را ایجاد کردهام. این چارچوب به اصول بنیادین استراتژی کسبوکار کمک کرده و به شما کمک میکند تا آنها را در زندگی خود هم اعمال کنید. نتیجه یک برنامه ساده است که میتوانید از آن پیروی کنید تا موثر، موفق، و خوشحال در محل کار و در خانه باشید.
۱ ) انتخاب مکان پل:درست همانطور که بدون انتخاب نقطه شروع و پایان یک پل،نمیتوانید یک پل بسازید به طور مشابه نمیتوانید یک استراتژی برای زندگی خود بسازید. بدون درک اینکه از کجا شروع میکنید و کجا میخواهید بروید. کشف این مرحله فرآیند ،کشف اهداف تان است – په چیزی را چرا میخواهید. مقصد شکل ماموریت، چشم انداز و اهداف بلند مدت و اهداف کوتاه مدت را به خود می گیرد.
۲) تمایز- استایل و ساختار پل خود را تصور کنید: پلها در همه شکلها و اندازهها به وجود میآیند، از سازههای چوبی و چوبی پوشیده شده تا امواج تیز و براق فلزی. تفاوتهای آنهادر ذهن طراح شروع می شود. مرحله تفکیک به شما نیاز دارد که ویژگی های منحصر به فرد پل را تعیین کنید . این عناصر شامل ترکیب نقاط قوت، ضعف، سابقه و تواناییها که شما را از بقیه جدا میکنند میشوند.
تمایز به معنی منحرف شدن از هنجار به شیوهای که برای مردم ارزش دارد.
۳) انتخاب کردن مواد پل. قبل از اینکه یک پل ساخته شود، طراح باید بر اساس مواد مورد استفاده، براساس نیازهای عملکردی، اندازه محدوده مورد نظر و از زیباییشناسی مورد نظر تصمیم بگیرد. همه این انتخابها به موازنه تجاری نیاز دارند. مرحله تصمیمگیری شامل فرآیند تخصیص منابع – زمان، استعداد، و پول – برای رسیدن به اهداف است. عمل تصمیمگیری مستلزم آن است که شما تصمیم بگیرید، انتخاب کنید که چه کار کنید و چه کاری انجام ندهید.
۴) طراحی پل : این یک نکته برای فکر کردن به یک پل است. در واقع با ساختن ان متفاوت است. در حالی که پلهای طبیعی مثل الوار روی رودخانه وجود دارند، اکثریت پلهای عملکردی به توسط انسان ساخته شدهاند. مرحله طراحی از شما میخواهد یک برنامه عملی ایجاد کنید که به شما کمک میکند به اهدافی که دارید برسید و از منابع مناسب استفاده کنید. درست مثل یک طراح که یک طرح کلی برای یک پل ایجاد میکند، ما میتوانیم یک StrategyPrint برای زندگی طراحی کنیم.
۵) عبور از پل تان. زمانی که پل طراحی و ساخته شد، امتحان آغاز میشود. آیا میتوانید از ایور پل به طرف دیگر بروید؟ پلی که به نظر میرسد خوب است، اما وقتی استفاده میشود خرد می شود و سقوط می کند ارزش چندانی ندارد. مرحله درایو، اعمال و حرکات شما را هدایت میکند. با توجه به این استراتژی که طراحی کردهاید، به صورت روزانه به سمت جلو حرکت کنید.برای اجرای برنامه خود بدون حواسپرتی و با توجه به “ضرورت”اقدام کنید و درگیر اوهام و عوامل مخرب بیرونی نشوید.
نتیجه گیری
کسی که دایما برنامه و استراتژی دارد، صرف نظر از اینکه در چه فعالیتی است، قدرتمند است .کارکنان کارامد و اثربخش علاقه مندند از کارفرمایی پیروی کنند که برنامه جامعی دارد. داوطلبان وزارت تنها با استراتژی خوب و برنامه ریزی جامع و کامل است که می توانند رای اعتماد بگیرند و به جایگاه وزارت برسند. حتی کودکان هم می خواهند با بزرگسالانی که برنامه تعطیلات خوبی دارند، همراه شوند. اگر تفکر راهبردی را تمرین کنید، دیگران به شما گوش می دهند و و تشنه ی مصاحبت با شما می شوند چون حس اعتماد از سوی شما در انها القا می شود. اگر یک موقعیت رهبری در یک سازمان داشته باشید، تفکر استراتژیک ضروری است. شما رهبر زندگی خود و خانواده خود و در مقیاس های بالاتر رهبران سازمان ها ممکن است باشید پس تفکر استراتژیک را چاشنی تمام فعالیت هایتان بکیند تا دیده شوید. ”
پس از معرفی چند مزیت از داشتن تفکر استراتژیک، چند مورد از تاکتیک های استراتژیکی را که به احتمال قریب به یقین در زندگی تمام ما ممکن است مورد استفاده قرار بگیرد، عنوان می کنم:
۱) دوست داشتن: صرف دوست داشتن افراد(در شرایط مقتضی) می تواند کار های شما را پیش ببرد. همه ی انسان ها تحت تاثیر افرادی قرار می گیرند که دوستشان دارند پس باید بتوانید کاری بکنید که دیگران شما را دوست داشته باشند.
۲) رفتار متقابل: برای اینکه بتوانید رفتاری را که از ی نفر انتظار دارید را ببینید، باید ابتدای امر خودتان ان را در قبال همان شخص اجا نمایید؛ به طور مثال سوار تاکسی می شوید، اگر در ابتدای ورود سلام گرمی داشته باشید، رفتار شما به او سرایت می کند و در ادامه یسفر هم ممکن است ادبیات او با شما بهتر از سایرین باشد اما تصور کنید که بدون سلام و احوال پرسی سوار شوید، حتی ممکن است در موقع پیاده شدن حتی همان تعارف صوری نگرفتن کرایه را به شما نکند. این دقیقا اصل سرایت رفتاری می باشد. اگر این اصل را فراموش کنید شک نکنید در رویه روزمره ی زندگیتان به مشکلاتی بر خواهید خورد. تلاش کنید استراتژیست زندگیان باشید!
۳)محک اجتماعی: همه ی ما انسان ها به طور ناخود اگاه تحت تاثیر کسانی که شبیه ما هستند بیشتر قرار می گیریم، یعنی اگر می خواهید در دوستی هایتان، روابط زناشوییتان و روابط سازمانی بخواهید صاحب نفوذ و تاثیرگذار باشید ابتدا باید بتوانید خودتان را شبیه مخاطبانتان کنید.
۴) سازگاری: همه ی ما ناخود اگاه بیشتر جذب افرادی می شویم که ضریب سازگاری بالایی با اطرافیانشان دارند، یعنی زود در مقابل شما جبهه گیری نمی کنند. سعی بکنید در مواقعلازم حداقل ضریب سازگاری خود با اطرافیانتان را ارتقا دهید تا بتوانید دیگران را بیشتر به خود جذب کنید.
با اجرای این ۴ تاکتیک رفتاری نامبرده شده، شما استراتژیست زندگی شخصی و اجتماعی خود می شوید و حتی در گامی فراتر، بر محیط اطراف هم تاثیر گذار خواهید بود.
سلام ممنون از مطلب مفیدتون. لطف میکنید مرجع ( کتاب یا مقاله) آنرا معرفی کنید.